اخلاق
جایگاه اخلاق در هندسه معرفت دینی
جایگاه اخلاق در بین معارف دینی کجاست؟
عده ای اخلاق را در عرض فقه و سیاست و اقتصاد و ... قرار می دهند و لذا افراد را به عالِمِ اخلاق و سیاستمدار و اقتصاددان و ... تقسیم می کنند.
گروهی اخلاق را به اخلاق ارسطوئی(عقلانی) و اخلاق توحیدی(دینی) تقسیم کرده اند.
بعضی اخلاق را به نظری و عملی تقسیم نموده اند و در این باب قلمفرسائیها کرده اند.
و بسیاری در پیچ و خم بین فرق اخلاق و عرفان نظری اندیشه ها کردند و نتوانسته اند انرا حل کنند و همانجا مانده اند و هدف را فدای راه نمودند.
بسیاری از معارف الهی نیاز به بازخوانی جدی دارند. در اینجا همین قصد را داریم تا کمی در باب جایگاه اخلاق بیندیشیم.
ایا اخلاق در عرض معارف دینی است؟ یا اینکه اخلاق در درجه پائین تری از فقه قرار دارد و به تعبییری از مستحبات است؟
تلقی رایج این است که اخلاق در عرض فقه است یعنی می توانی اخلاقی باشی و هیچگونه اعتنائی هم به احکام شرعی نداشته باشی.
در میان دانش پژوهان علوم دینی، این تلقی وجود دارد که گزینه های اخلاقی چندان اهمیتی ندارد و می توان گفت امر اخلاقی مستحب است و ان چیزی که با اهمیت است فقه است نه اخلاق.
در عرف مردم، اخلاق به اندازه خوش برخوردی در رفتارهاست و بالاتر از ان جائی ندارد.
اما نگاه قران و اهلبیت علیهم السلام چگونه است؟
خداوند تبارک و تعالی در وصف پیامبر خویش میفرماید: وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[1]
و در جای دیگر الگو بودن پیامبر به عنوان بهترین الگو معرفی می کند: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآَخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا[2]
اخلاق در لغت از ماده خَلق گرفته شده است. نکته بسیار دقیقی را راغب اصفهانی در مفرادت ذکر کرده است.
خَلْق و خُلْق- در اصل يكى است ولى كلمه- خَلق- مخصوص اشكال و اجسام و صورتهائى است كه با حواس درك مىشود و خُلق ويژه قوا و سجايائى است كه با فطرت و ديد دل درك مىشود.[3]
افریدن و ساختن معنایِ خلقت است و این ساختن اگر در درون باشد اخلاق نام دارد. پس اخلاق ساختن خود از درون است. ساختنی که همه روابط ما را اصلاح می کند. اینجاست که باید بپرسیم ایا جز این است که فقه روابط ما را با خود و خدا و دیگران سرو سامان می دهد؟ آری فقه در خدمت اخلاق و اخلاق، هدف فقه است و این قضیه که اخلاق در عرض فقه است یک انحراف بزرگ در اذهان است که آثار بسیار مخربی از خود بجای می گذارد.
جدائی فقه و اخلاق، ظاهری نازیبا از دین می سازد به عنوان مثال: کسی که مبلغی پول از کسی به قرض گرفته است وقتی که مهلت قرض سرامد و بدهکار نتوانست انرا بپردازد طلبکار او را به زندان می اندازد و وقتی میگوید به من مهلت بده جواب می شنود از نظر فقهی تو باید قرضت را بدهی و مهلت دادن یک کار اخلاقی است و من کاری با اخلاق ندارم.
راستی چرا این انحراف بزرگ در اذهان ما اینگونه شکل گرفته است؟
اخلاق هدف است و جایگاه رفیع تری دارد نه اینه که امری بی اهمیت است.
بسیاری از مسلمانان صدر اسلام که هنوز از معارف ناب اسلام هیچ اطلاعی نداشتند با دیدن رسول خدا(ص) جذب می شدند و به همین علت ایمان می اوردند. این حقیقت در ایات قران ذکر شده است:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ[4] پس به [بركتِ] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مىشدند.
کافی است نگاهی به روایات حُسنِ خُلق بیندازیم:
قال النبی(ص ): ما عمل اثقل في الميزان من حسن الخلق , و ان العبد ليدرك بحسن الخلق درجة الصالحين. هیچ عملی سنگین تز حسن خلق در ترازوی اعمال نسیست و عبد با حسن خلق به درجه صالحین می رسد.[5]
قال علي (ع ) : اكملكم ايمانا احسنكم خلقاَ. کامل ترین شما از جهت ایمان خوش اخلاق ترین شماست.[6]
و گویاترین کلام سخن جاودانه نبی اکرم(ص) است که فرمود: إنما بعثت
لاتمم مكارم الاخلاق. مبعوث گشته ام تا مکارم اخلاق را کامل کنم.[7]
با توجه به این روایات باید چنین گفت که اخلاق، روح حاکم بر همه معارف دینی است. فقیه و فیلسوف و متکلم و... بدون اخلاق هیچ طرفی از دین نبسته اند و فقط در اصطلاحات خود را محصور کرده اند.
اخلاق، قوای حیوانی انسان را تحت تدبیر عقل قرار می دهد و انسان معنای حقیقی خود را می یابد.
دوستان عزیز چنانچه در این مورد نظر خاصی در نقض یا تایید دارید حتما بیان فرمائید.
با تشکر از دوستانی که بحث اخلاق را به نقد نهادند و اظهار نظر کردند.
تکمله ای بر این بحث به عنوان موید ذکر می گردید...تکمله ای بر این بحث به عنوان موید ذکر می گردید.
اخلاق را در عرض فقه مطرح کردن امری اشتباه است و دارای اثرات زیانباری است اما اینکه اخلاق هدف است و فقه(و سایر عرصه های دین) مقدمه اخلاق است در اعماق نگاه فقهای بزرگوار نیز قابل دستیابی است. برای تائید این مطلب دو شاهد ذکر می گردد.
۱- اینکه در اصول فقه بحثی وجود دارد به نام تجری. تجری یعنی اینکه شخصی کار حرامی را انجام دهد و به خود جرأت مخالفت با پروردگار خویش بدهد اما بعد معلوم شود که ان کار حرام نبوده است مثلا شخصی مرتکب نوشیدن شراب شده است و بعد از نوشیدن و ندیدن اثری از مستی، متوجه شد که ان مایع ابمیوه بوده نه شراب، ایا این شخص مرتکب حرام شده است؟
در اینجا بزرگانی مثل شیخ مرتضی انصاری گفته اند که این شخص مرتکب حرام نشده است ولی مستحق عذاب الهی است چرا که در مقابل مولای خود تجری کرده است.
از این کلام روشن می شود که اخلاق، روح حاکم بر فقه است. و شخص اگر چه مرتکب گناه نشده است اما مستحق عذاب الهی است.
۲- بحث دوم که بر عکس تجری است و از ان به انقیاد نام برده می شود عبارتست از اینکه شخصی فکر می کند کاری واجب است و مدتی انرا انجام داده است و بعدا متوجه می شود که ان کار واجب نبوده است چنین شخصی را فقهاء به خاطر انقیاد و اطاعت پذیری اش مستحق ثواب می دانند. بنابرین اخلاق نتیجه فقه و به عبارت دقیقتر، اخلاق؛ روح حاکم بر همه عرصه های دین است. یعنی فراگرفتن فقه و عمل کردن به احکام شرعی جز به قصد تزکیه اخلاقی، اثر چندانی ندارد.
پس چرا دوگانگی فقه و اخلاق در اذهان ما اینگونه ریشه دوانده است؟
چرا در رفتارهایمان مواظب مراعات حلال و حرام هستیم اما در بسیاری از موارد اخلاق را زیر پا می گذاریم و دل به اعمال بی روحمان می بندیم؟
ایا این یک انحراف بزرگ نیست؟
ناگفته نماند که: یگانه راه رسیدن به اخلاق، عبور از معبر شریعت است و بس.
[1] قلم/4
[2] احزاب/21
[3] مفردات راغب/ماده خلق
[4] ال عمران/159
[5] وسائل/12/129
[6] سنن النبی/6/86
[7] بحار النوار/16/210